بازها کی می نشینند؟

برای اطلاع رسانی پیش کسوتان کشورعزیزمان که سالها مخلصانه کار کرده اند .

بازها کی می نشینند؟

برای اطلاع رسانی پیش کسوتان کشورعزیزمان که سالها مخلصانه کار کرده اند .

بازنشستگی و سالمندی مرحله ی خاصی از زندگی انسان است

مقدمه

"بازنشستگی و سال مندی مرحله ی خاصی از زندگی انسان است . بازنشستگی پدیده ای است که با توسعه ی اجتماعی – صنعتی عصر حاضر دارای اهمیت بیشتر شده است . در قرن اخیر به لحاظ پیشرفت های اجتماعی – اقتصادی ، بهداشتی و درمانی و ... هم از میزان مرگ و میر کاسته شده و هم بر طول عمر افراد افزوده شده است و امید به زندگی را بهبود بخشیده است . در نتیجه شمار بازنشستگان و سالمندان در کشورهای مختلف جهان افزایش یافته و سهم در خور توجهی در ترکیب جمعیتی کشورهای مختلف پیدا کرده و به همین صورت نیز نقش و اهمیت اجتماعی آنان در جامعه افزون تر از هر زمان دیگر شده است ."(اردبیلی ،  1379ص13) 

"ابوعلی سینا حکیم بزرگ ایرانی زندگی انسان را به چهار مرحله تقسیم می کند و آخرین مرحله را دوران پیری نامیده که قوای جسمانی در این دوره رو به تحلیل گذاشته و ضعف بدنی بر انسان مستولی می گردد و از حدود شصت سالگی شروع شده و تا پایان عمر ادامه می یابد ."( خسروی  1364، ص23) هرچند بازنشسته الزاما سالمند نیست و هر سالمندی ممکن است بازنشسته نباشد ولی این دو همپوشانی نسبتا زیادی دارند .

ادامه کلیک کنید

قیل وقال مدرسه

شور می گیرد دلم     با  شور وحال مدرسه          خاطراتی دارم  از آن    قیل وقال مدرسه

 

جمع باجمع است یاران بهر ما ملحق شوید          نیست هرگز محفلی  همچون مثال مدرسه

 

مدرسه ای می سازیم

در مجالی که برایم باقیست

باز همراه شما مدرسه ای میسازم

که در آن همواره اول صبح

به زبانی ساده

مهر تدریس کنند

و بگویند خدا

خالق زیبایی

و سراینده ی عشق

آفریننده ی ماست

مهربانیست که ما را به نکویی

دانایی

زیبایی

وبه خود میخواند

جنتی دارد نزدیک٬زیبا و بزرگ

دوزخی دارد ـ به گمانم ـ

کوچک و بعید

در پی سودا نیست

که ببخشد ما را

وبفهماندمان

ترس ما بیرون دایره ی رحمت اوست

در مجالی که برایم باقی است

باز همراه شما مدرسه ای می سازم

که خرد را با عشق

علم را با احساس

و ریاضی را با شعر

دین را با عرفان٬

همه را با تشویق تدریس کنند

روی انگشت کسی

قلمی نگذارند

ونخوانند کسی را حیوان

ونگویند کسی را کودن

و معلم هر روز روح را حاضر و غایب بکند

و بجز ایمانش

هیچ کس چیزی را حفظ نباید بکند

مغزها پر نشود چون انبار

قلب خالی نشود از احساس

درس هایی بدهند

که بجای مغز دل ها را تسخیر کنند

از کتاب تاریخ

جنگ را بردارند

در کلاس انشا

هرکسی حرف دلش را بزند

غیر ممکن ها را از خاطره ها محو کنند

تا کسی بعد از این

باز همواره نگوید :هرگز

و به آسانی هم رنگ جماعت نشود

زنگ نقاشی تکرار شود

رنگ را در پاییز تعلیم دهند

قطره را در باران

موج را در ساحل

زندگی را در رفتن و برگشتن از قله ی کوه

وعبادت را در خدمت خلق

کار را در کندو

و طبیعت را در جنگل سبز

مشق شب این باشد

که شبی چندین بار همه تکرار کنیم

عدل

آزادی

قانون

شادی

امتحانی بشود که بسنجند ما را

تا بفهمند که چقدر

عاشق و آگه و آدم شده ایم

در مجالی که برایم باقیست

باز همراه شما مدرسه ای می سازم

که در آن آخر وقت به زبانی ساده

شعر تدریس کنند

و بگویند تا فردا صبح

خالق عشق نگه دار شما

زهی عشق

زهی عشق، زهی عشق که ما راست خدایا!
چه نغز است و چه خوب است و چه زیباست خدایا!
چه گرمیم، چه گرمیم، از این عشق چو خورشید
چه پنهان، چه پنهان و چه پیداست خدایا!

فتادیم، فتادیم بدان سان که نخیزیم
ندانیم، ندانیم چه غوغاست، خدایا!
نه دامی ست، نه زنجیر، همه بسته چراییم؟
چه بند است، چه زنجیر که بر پاست، خدایا!

چه نقشی ست، چه نقشی ست،در این تابه ی دلها!
غریب است، غریب است و ز بالاست، خدایا!